مادر او دچار بیماری نیکوتین
به سختی می توان چیزی به بزرگی تمایلات جنسی خود را از افرادی که در تمام عمر شما را می شناسند پنهان کرد. اکثر والدین ناظران دقیق فرزندان خود هستند. بسیاری می دانند که چه زمانی فرزندانشان طفره می روند یا فریب می دهند.
وقتی تلفنی سلام می کنم، مادرم از لحن صدایم ناراحت می شود یا نه. به طور مشابه، مادر جاشوا به سرعت متوجه شد که جاشوا رفتار عجیبی دارد. در حالی که ممکن است یک بار اشتباه یا بی احتیاطی را از کسی که دوستش دارید پنهان کنید، از چیز کوچکی مانند یک مهمانی شبانه بیش از حد گرفته تا چیزی بزرگ مانند یک مهمانی یک شبه، پنهان کردن یک عنصر مداوم از زندگی بسیار دشوارتر است.
به عنوان مثال، تصور کنید که هر روز و هر روز، همه چیز مربوط به قرار ملاقات و وضعیت روابط خود را از مادر خود پنهان کرده اید، مانند دونالد. دونالد تا زمانی که مادرش به معنای واقعی کلمه در بستر مرگ بود به مادرش نگفت که همجنسگرا است. وقتی از او پرسیدم که چگونه پاسخ داد، او گفت: "او در آن لحظه پاسخگو نبود." دونالد به مدت 15 سال در برنامه های همجنس گرایان سابق و خارج از آن، در حفظ اسرار مادر همجنسگرا هراسی ماهر بود و در هنر بیان مبهم مهارت داشت. وقتی او شایعاتی مبنی بر همجنسبازی پسرش شنید و از او پرسید که آیا این موضوع صحت دارد، دونالد به او گفت که به آن افراد بگوید "به کار لعنتی خود فکر کنند و زندگی کنند." او قسمت دیگری از فرار را بازگو کرد.
یک روز در پارکینگ وال مارت در کلارکسویل، مادرم دچار بیماری نیکوتین شده بود. او به یک سیگار نیاز داشت. و من سعی می کردم با او شوخی کنم، و او را مسخره کنم، و گونه او را با صدای بلند بوسیدم، و او گفت، "تو از آن دگرباشان همجنسگرا نیستی؟" و فکر کردم، "اوه لعنتی، این لحظه من است.» و من گفتم: "مطمئناً نه، من یک لزبین هستم." و او خندید و من رفتم داخل سیگارش را گرفتم و حالش خوب شد.
راه اصلی که یک کودک، نوجوان یا بزرگسال همجنس گرا می تواند در مورد چیزی به اندازه تمایلات جنسی خود پنهان بماند، این است که والدین خود را رها کرده باشند، به عبارت دیگر اگر آنها والدین بی تفاوت و فقیر باشند یا فقط نمی خواهند بدانند. مادر دونالد 96 << "آنها نمی دانند من کی هستم" "من به شدت میگرن می کنم" در حالی که بسیاری از سوژه های مصاحبه من به خانواده هایشان بسته شده بود، اکثر آنها به اندازه کافی زمان را صرف کار روی اولین مرحله کرده بودند که به آرامش رسیده بودند. در مورد اینکه آنها چگونه خود را درک می کردند.
اما دارلین نه. در میان لزبین ها و مردان همجنس گرا که با آنها مصاحبه کردم، دارلین، که سفیدپوست 37 ساله و اهل کنتاکی است، بیش از همه با پذیرش خود دست و پنجه نرم کرد. همانطور که استیون سیدمن جامعه شناس تعریف کرد، برای دارلین، گنجه به عنوان «الگوی شکل دهنده زندگی از پنهان کاری همجنس گرایان عمل می کرد.» 10 که در کمد سمی، که توسط والدین همجنس گرای خود مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود، دارلین نمی توانست به طور کامل به او متعهد شود دوباره، خاموش. -دوباره رابطه با لیندا، بچه واعظ که قبلاً نقل شد.
دارلین توضیح داد که اگر بخواهد به اشتراک بگذارد که در یک رابطه همجنس است، والدینش او را انکار خواهند کرد. دارلین گفت: "هر بار که از هم جدا می شویم، این به خانواده من مربوط می شود. پدر و مادر من کاملا همجنسگرا هستند. به لیندا گفتم، بارها و بارها به او گفتم، من همیشه خانوادهام را انتخاب میکنم.» در مورد دارلین، مخالفت خستگیناپذیر خانوادهاش با همجنسگرایی منجر به تعدادی عواقب مخرب در طول زندگی او شد، در درجه اول فریب، درگیری و سوء استفاده. بعد از اینکه دارلین در زمانی که با لیندا زندگی می کرد چند چک پرداخت کرد، خانواده دارلین تصمیم گرفتند که لیندا از دخترشان سوء استفاده مالی می کند.
آنها به آپارتمان دارلین رفتند و اصرار داشتند که دارلین لیندا را در روز کریسمس بیرون کند. دارلین این واقعه را چنین توضیح داد: پدر و مادرم با من آمدند. آنها با من آمدند تا مطمئن شوند که به لیندا گفته ام که برود. خیلی بد بود.
منظورم این بود که "لیندا، باید بروی." و من به او گفتم که ده دقیقه فرصت دارد تا از خانه بیرون بیاید و به خانه خانواده اش برود. او گریه می کرد و بعد، فقط یک آشفتگی بود. هر دوی ما به هم ریخته بودیم. تا اینکه او مرا در ماه مارس دید و من در ژانویه شروع به دیدن یک پسر کرده بودم. او از من خواست که فوراً با او ازدواج کنم و من گفتم "بله"، زیرا فکر می کردم این کار باعث خوشحالی والدینم می شود.
او با من رفتار وحشتناکی داشت، به طرز وحشتناکی بد. یک بار دستش را دور گلویم حلقه کرد. وقتی لیندا را در ماه مارس دیدم، او فکر کرد که من لاغرتر به نظر می رسم. فقط به خاطر اینکه غذا نمیخوردم حدود 30 پوند وزنم کم شده بود، اما بهنظر میرسیدم که مریض بودم. مریض بودم چون غذا نمی خوردم. من مراقب خودم نبودم من خیلی افسرده بودم.
دارلین با مردان قرار ملاقات داشته است، یک بار ازدواج کرده و حداقل دو بار نامزد کرده است. اکثر مردانی که او عاشقانه دیده است، رفتار خوبی با او نداشته اند. برخی از آنها مورد آزار عاطفی و جسمی قرار می گرفتند. استاد گلوگاهی دارلین توضیح داد که یا با ناامیدی با این مردان قرار گذاشته است، به این امید که یکی «او را درست کند»، یا از آنها به عنوان پرده دود استفاده کرده تا رابطه خود را با لیندا از خانواده «آنها نمی دانند من کی هستم» >> 97 پنهان کند.
والدین دارلین ترجیح میدهند دخترشان با هر مردی، حتی یک متجاوز، به جای رابطهی همجنسگرا باشد، و از لیندا متنفرند زیرا گمان میکنند ارتباط او با دارلین بیشتر از آن چیزی است که دارلین اعتراف کند.